شفاعت کردن خسرو پیش مریم از شیرین

نشاید یافتن در هیچ برزن وفا در اسب و در شمشیر و در زن
وفا مردی است بر زن چون توان بست چو زن گفتی بشوی از مردمی دست
بسی کردند مردان چاره‌سازی ندیدند از یکی زن راست بازی
زن از پهلوی چپ گویند برخاست مجوی از جانب چپ جانب راست
چه بندی دل در آن دور از خدائی کزو حاصل نداری جز بلائی
اگر غیرت بری با درد باشی و گر بی‌غیرتی نامرد باشی
برو تنها دم از شادی برآور چو سوسن سر به آزادی برآور
پس آنگه بر زبان آورد سوگند به هوش زیرک و جان خردمند
به تاج قیصر و تخت شهنشاه که گر شیرین بدین کشور کند راه
به گردن برنهم مشگین رسن را بر آویزم ز جورت خویشتن را
همان به کو در آن وادی نشیند که جغد آن به که آبادی نبیند
یقین شد شاه را چون مریم این گفت که هرگز در نسازد جفت با جفت
سخن را از در دیگر بنی کرد نوازش می‌نمود و صبر می‌کرد
سوی خسرو شدی پیوسته شاپور به صد حیلت پیامی دادی از دور
جوابش هم نهانی باز بردی ز خونخواری به غمخواری سپردی
از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین
ولی دانست کان نز بی‌وفائیست شکیبش بر صلاح پادشائیست