(سی لحن باربد)

بیست و ششم غنچه کبک دری

چو کردی غنچه کبک دری تیز ببردی غنچه کبک دلاویز
بیست و هفتم نخجیرگان

چو بر نخجیرگان تدبیر کردی بسی چون زهره را نخجیر کردی
بیست و هشتم کین سیاوش

چو زخمه راندی از کین سیاوش پر از خون سیاوشان شدی گوش
بیست و نهم کین ایرج

چو کردی کین ایرج را سرآغاز جهان را کین ایرج نو شدی باز
سی‌ام باغ شیرین

چو کردی باغ شیرین را شکربار درخت تلخ را شیرین شدی بار

نواهائی بدینسان رامش انگیز همی زد باربد در پرده تیز
بگفت باربد کز بار به گفت زبان خسروش صدبار زه گفت
چنان بد رسم آن بدر منور که بر هر زه بدادی بدره زر
به هر پرده که او بنواخت آن روز ملک گنجی دگر پرداخت آن روز
به هر پرده که او بر زد نوائی ملک دادش پر از گوهر قبائی
زهی لفظی که گر بر تنگ دستی زهی گفتی زهی زرین به دستی
درین دوران گرت زین به پسندند زهی پشمین به گردن وانه بندند
ز عالی همتی گردن برافراز طناب هرزه از گردن بینداز
به خرسندی طمع را دیده بر دوز ز چون من قطره دریائی در آموز
که چندین گنج بخشیدم به شاهی وز آن خرمن نجستم برگ کاهی
به برگی سخن را راست کردم نه او داد و نه من درخواست کردم
مرا این بس که پر کردم جهان را ولی نعمت شدم دریا و کان را
نظامی گر زه زرین بسی هست