چنان خور کز ضرورتهای حالت
|
|
حرام دیگران باشد حلالت
|
مقیمی را که این دروازه باید
|
|
غم و شادیش را اندازه باید
|
مجو بالاتر از دوران خود جای
|
|
مکش بیش از گلیم خویشتن پای
|
چو دریا بر مزن موجی که داری
|
|
مپر بالاتر از اوجی که داری
|
به قدر شغل خود باید زدن لاف
|
|
که زر دوزی نداند بوریا باف
|
چه نیکو داستانی زد هنرمند
|
|
هلیله با هلیله قند با قند
|
نه فرخ شد نهاد نو نهادن
|
|
ره و رسم کهن بر باد دادن
|
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
|
|
به کالای یتیمان بر زدن چنگ
|
هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد
|
|
نه من گفتم که دانه زو خبر داد
|
نه هر تخمی درختی راست روید
|
|
نه هر رودی سرودی راست گوید
|
به سرهنگی حمایل کردن تیغ
|
|
بسا مه را که پوشد چهره در میغ
|
تو خونریزی مبین کو شیر گیرد
|
|
که خونش گیرد ارچه دیر گیرد
|
از این ابلق سوار نیم زنگی
|
|
که در زیر ابلقی دارد دو رنگی
|
مباش ایمن که باخوی پلنگ است
|
|
کجا یکدل شود آخر دو رنگ است
|
ستم در مذهب دولت روا نیست
|
|
که دولت با ستمگار آشنا نیست
|
خری در کاهدان افتاد ناگاه
|
|
نگویم وای بر خر وای بر کاه
|
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت
|
|
به انجیری غرابی چون توان کشت
|
به سیم دیگران زرین مکن کاخ
|
|
کزین دین رخنه گردد کیسه سوراخ
|
نگه دار اندرین آشفته بازار
|
|
کدین گازر از نارج عطار
|
مشو خامش چو کار افتد به زاری
|
|
که باشد خامشی نوعی ز خواری
|