آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین

چنان خور کز ضرورتهای حالت حرام دیگران باشد حلالت
مقیمی را که این دروازه باید غم و شادیش را اندازه باید
مجو بالاتر از دوران خود جای مکش بیش از گلیم خویشتن پای
چو دریا بر مزن موجی که داری مپر بالاتر از اوجی که داری
به قدر شغل خود باید زدن لاف که زر دوزی نداند بوریا باف
چه نیکو داستانی زد هنرمند هلیله با هلیله قند با قند
نه فرخ شد نهاد نو نهادن ره و رسم کهن بر باد دادن
به قندیل قدیمان در زدن سنگ به کالای یتیمان بر زدن چنگ
هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد نه من گفتم که دانه زو خبر داد
نه هر تخمی درختی راست روید نه هر رودی سرودی راست گوید
به سرهنگی حمایل کردن تیغ بسا مه را که پوشد چهره در میغ
تو خونریزی مبین کو شیر گیرد که خونش گیرد ارچه دیر گیرد
از این ابلق سوار نیم زنگی که در زیر ابلقی دارد دو رنگی
مباش ایمن که باخوی پلنگ است کجا یکدل شود آخر دو رنگ است
ستم در مذهب دولت روا نیست که دولت با ستمگار آشنا نیست
خری در کاهدان افتاد ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت به انجیری غرابی چون توان کشت
به سیم دیگران زرین مکن کاخ کزین دین رخنه گردد کیسه سوراخ
نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازر از نارج عطار
مشو خامش چو کار افتد به زاری که باشد خامشی نوعی ز خواری