بر این ابلق که آمد شد گزیند
|
|
چو این آمد فرود آن بر نشیند
|
در این سیلاب غم کز ما پدر برد
|
|
پسر چون زنده ماند چون پدر مرد
|
کسی کو خون هندوئی بریزد
|
|
چو وارث باشد آن خون برنخیزد
|
چه فرزندی تو با این ترکتازی
|
|
که هندوی پدرکش را نوازی
|
بزن تیری بدین کوژ کمان پشت
|
|
که چندین پشت بر پشت ترا کشت
|
فلک را تا کمان بیزه نگردد
|
|
شکار کس در او فربه نگردد
|
گوزنی را که ره بر شیر باشد
|
|
گیا در زیر پی شمشیر باشد
|
تو ایمن چون شدی بر ماندن خویش
|
|
که داری باد در پس چاه در پیش
|
مباش ایمن که این دریای خاموش
|
|
نکرد است آدمی خوردن فراموش
|
کدامین ربع را بینی ربیعی
|
|
کزان بقعه برون ناید بقیعی
|
جهان آن به که دانا تلخ گیرد
|
|
که شیرین زندگانی تلخ میرد
|
کسی کز زندگی با درد و داغ است
|
|
به وقت مرگ خندان چون چراغ است
|
سرانی کز چنین سر پرفسوسند
|
|
چون گل گردن زنان را دست بوسند
|
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
|
|
تو بفکن تامنش بر دارم از راه
|
و گر زاهد بود صد مرده کوشد
|
|
که تو بیرون کنی تا او بپوشد
|
چو نامد در جهان پاینده چیزی
|
|
همه ملک جهان نرزد پشیزی
|
ره آورد عدم ره توشه خاک
|
|
سرشت صافی آمد گوهر پاک
|
چنین گفتند دانایان هشیار
|
|
که نیک و بد به مرگ آید پدیدار
|
بسا زن نام کانجان مرد یابی
|
|
بسا مردا که رویش زرد یابی
|
خداوندا چو آید پای بر سنگ
|
|
فتد کشتی در آن گردابه تنگ
|