وصیت کردن مهین بانو شیرین را

رها کن غم که دنیا غم نیرزد مکن شادی که شادی هم نیرزد
اگر خواهی جهان در پیش کردن شکم‌واری نخواهی بیش خوردن
گرت صد گنج هست ار یکدرم نیست نصیبت زین جهان جز یک شکم نیست
همی تا پای دارد تندرستی ز سختی‌ها نگیرد طبع سستی
چو برگردد مزاج از استقامت به دشواری به دست آید سلامت
دهان چندان نماید نوش خندی که یابد در طبیعت نوشمندی
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش کند راه رهائی را فراموش
جهان تلخ است خوی تلخناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش
مشو پر خواره چون کرمان در این گور به کم خوردن کمر دربند چون مور
ز کم خوردن کسی را تب نگیرد ز پر خوردن به روزی صد بمیرد
حرام آمد علف تاراج کردن به دارو طبع را محتاج کردن
چو باشد خوردن نان گلشکروار نباشد طبع را با گلشکر کار
چو گلبن هر چه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد
چو دنیا را نخواهی چند جوئی بدو پوئی بد او چند گوئی
غم دنیا کسی در دل ندارد که در دنیا چو ما منزل ندارد
درین صحرا کسی کو جای گیر است ز مشتی آب و نانش ناگزیر است
مکن دلتنگی ای شخصت گلی تنگ که بد باشد دلی تنگ و گلی تنگ
جهان از نام آنکس ننگ دارد که از بهر جهان دلتنگ دارد
غم روزی مخور تا روز ماند که خود روزی رسان روزی رساند
فلک با این همه ناموس و نیرنگ شب و روز ابلقی دارد کهن لنگ