چو سر بر کرد ماه از برج ماهی
|
|
مه پرویز شد در برج شاهی
|
ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس
|
|
سعادت داده از تثلیث و تسدیس
|
ز پرگار حمل خورشید منظور
|
|
بدلو اندر فکنده بر زحل نور
|
عطارد کرده ز اول خط جوزا
|
|
سوی مریخ شیرافکن تماشا
|
ذنب مریخ را میکرده در کاس
|
|
شده چشم زحل هم کاسه راس
|
بدین طالع کز او پیروز شد بخت
|
|
ملک بنشست بر پیروزه گون تخت
|
بر آورد از سپیدی تا سیاهی
|
|
ز مغرب تا به مشرق نام شاهی
|
چو شد کار ممالک برقرارش
|
|
قویتر گشت روز از روزگارش
|
کشید از خاک تختی بر ثریا
|
|
درو گوهر به کشتی در به دریا
|
چنان کز بس گهرهای جهانتاب
|
|
به شب تابندهتر بودی ز مهتاب
|
بر آن تخت مبارک شد چو شیران
|
|
مبارکباد گفتندش دلیران
|
جهان خرم شد از نقش نگینش
|
|
فرو خواند آفرینش آفرینش
|
ز عکس آنچنان روشن جنابی
|
|
خراسان را در افزود آفتابی
|
شد آواز نشاط و شادکامی
|
|
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی
|
چو فرخ شد بدو هم تخت و هم تاج
|
|
در آمد غمزه شیرین به تاراج
|
نه آن غم را ز دل شایست راندن
|
|
نه غمپرداز را شایست خواندن
|
به حکم آنکه مریم را نگه داشت
|
|
کز او بر اوج عیسی پایگه داشت
|
اگر چه پادشاهی بود و گنجش
|
|
ز بییاری پیاپی بود رنجش
|
نمیگویم طرب حاصل نمیکرد
|
|
طرب میکرد لیک از دل نمیکرد
|
گهی قصد نبید خام کردی
|
|
گهی از گریه می در جام کردی
|