بر تخت نشستن خسرو به مدائن بار دوم

گهی گفتی به دل کای دل چه خواهی ز عالم عاشقی یا پادشاهی
که عشق و مملکت ناید بهم راست ازین هر دو یکی می‌بایدت خواست
چه خوش گفتند شیران با پلنگان که خر کره کند یا راه زنگان
مرا با مملکت گر یار بودی دلم زین ملک برخوردار بودی
به خرم گر فرو شد بخت بیدار به صد ملک ختن یک موی دلدار
شبی در باغ بودم خفته با یار به بالین بر نشسته بخت بیدار
چو بختم خفت و من بیدار گشتم بدینسان بی‌دل و بی‌یار گشتم
کجا آن نوبه‌نو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن
نشستن با پریرویان چون نوش شهنشاه پریرویان در آغوش
کجا شیرین و آن شیرین زبانی به شیرینی چو آب زندگانی
کجا آن عیش و آن شبها نخفتن همه شب تا سحر افسانه گفتن
کجا آن تازه گلبرگ شکربار شکر چیدن ز گلبرگش به خروار
عروسی را بدان روئین حصاری ز بازو ساختن سیمین عماری
گهش چون گل نهادن روی بر روی گهش بستن چو سنبل موی بر موی
گهی مستی شکستن بر خمارش گهی پنهان کشیدن در کنارش
گهی خوردن میی چون خون بدخواه گهی تکیه زدن بر مسند ماه
سخن‌هائی که گفتم یا شنیدم خیالی بود یا خوابی که دیدم
مرا گویند خندان شو چو خورشید که انده بر نتابد جای جمشید
دهن پر خنده خوش چون توان کرد درو یا خنده گنجد یا دم سرد
کرا جویم کرا خوانم به فریاد بهاری بود و بربودش ز من باد