گهی گفتی به دل کای دل چه خواهی
|
|
ز عالم عاشقی یا پادشاهی
|
که عشق و مملکت ناید بهم راست
|
|
ازین هر دو یکی میبایدت خواست
|
چه خوش گفتند شیران با پلنگان
|
|
که خر کره کند یا راه زنگان
|
مرا با مملکت گر یار بودی
|
|
دلم زین ملک برخوردار بودی
|
به خرم گر فرو شد بخت بیدار
|
|
به صد ملک ختن یک موی دلدار
|
شبی در باغ بودم خفته با یار
|
|
به بالین بر نشسته بخت بیدار
|
چو بختم خفت و من بیدار گشتم
|
|
بدینسان بیدل و بییار گشتم
|
کجا آن نوبهنو مجلس نهادن
|
|
بهشت عاشقان را در گشادن
|
نشستن با پریرویان چون نوش
|
|
شهنشاه پریرویان در آغوش
|
کجا شیرین و آن شیرین زبانی
|
|
به شیرینی چو آب زندگانی
|
کجا آن عیش و آن شبها نخفتن
|
|
همه شب تا سحر افسانه گفتن
|
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
|
|
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار
|
عروسی را بدان روئین حصاری
|
|
ز بازو ساختن سیمین عماری
|
گهش چون گل نهادن روی بر روی
|
|
گهش بستن چو سنبل موی بر موی
|
گهی مستی شکستن بر خمارش
|
|
گهی پنهان کشیدن در کنارش
|
گهی خوردن میی چون خون بدخواه
|
|
گهی تکیه زدن بر مسند ماه
|
سخنهائی که گفتم یا شنیدم
|
|
خیالی بود یا خوابی که دیدم
|
مرا گویند خندان شو چو خورشید
|
|
که انده بر نتابد جای جمشید
|
دهن پر خنده خوش چون توان کرد
|
|
درو یا خنده گنجد یا دم سرد
|
کرا جویم کرا خوانم به فریاد
|
|
بهاری بود و بربودش ز من باد
|