به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و رفتن به روم و پیوند او با مریم

ملک را گرم کرد آن آتش تیز چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز
به تندی گفت من رفتم شبت خوش گرم دریا به پیش آید گر آتش
خدا داند کز آتش بر نگردم ز دریا نیز موئی تر نگردم
چه پنداری که خواهم خفت ازین پس به ترک خواب خواهم گفت ازین پس
زمین را پیل بالا کند خواهم دبه دریای پیل افکند خواهم
شوم چون پیل و نارم سر به بالین نه پیلی کو بود پیل سفالین
به نادانی خری بردم بر این بام به دانائی فرود آرم سرانجام
سبوئی را که دانم ساخت آخر توانم بر زمین انداخت آخر
مرا باید به چشم آتش برافروخت؟ به آتش سوختن باید در آموخت؟
گهی بر نامرادی بیم کردن گهی مردانگی تعلیم کردن
مرا عشق تو از افسر برآورد به ساتن را که عشق از سر برآورد
مرا گر شور تو در سر نبودی سر شوریده بی‌افسر نبودی
فکندی چون فلک در سر کمندم رها کردی چو کردی شهربندم
نخستم باده دادی مست کردی به مستی در مرا پا بست کردی
چو گشتم مست می‌گوئی که برخیز به بدخواهان هشیار اندر آویز
بلی خیزم در آویزم به بدخواه ولی آنگه که بیرون آیم از چاه
بر آن عزمم که ره در پیش گیرم شوم دنبال کار خویش گیرم
بگیرم پند تو بر یاد ازین بار بکوشم هر چه بادا باد ازین بار
مرا از حال خود آگاه کردی به نیک و بد سخن کوتاه کردی
من اول بس همایون بخت بودم که هم با تاج و هم با تخت بودم