مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او

شده از سرخ روئی تیز چون خار خوشا خاری که آرد سرخ گل بار
بهر موئی که تندی داشت چون شیر هزاران موی قاقم داشت در زیر
کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر هدف می‌راند چون تیر
سنان در غمزه کامد نوبت جنگ به هر جنگی درش صد آشتی رنگ
نمک در خنده کین لب را مکن ریش بهر لفظ مکن در صد آشتی رنگ
قصب بر رخ که گر نوشم نهانست بنا گوشم به خرده در میانست
ازین سو حلقه لب کرده خاموش ز دیگر سو نهاده حلقه در گوش
به چشمی ناز بی‌اندازه می‌کرد به دیگر چشم عذری تازه می‌کرد
چو سر پیچید گیسو مجلس آراست چو رخ گرداند گردن عذر آن خواست
چو خسرو را به خواهش گرم دل یافت مروت را در آن بازی خجل یافت
نمود اندر هزیمت شاه را پشت به گوگرد سفید آتش همی کشت
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس که روی شاه پشتیوان من بس
غلط گفتم نمودش تخته عاج که شه را نیز باید تخت با تاج
حساب دیگر آن بودش در این کوی که پشتم نیز محرابست چون روی
دگر وجه آنکه گر وجهی شد از دست از آن روشنترم وجهی دگر هست
چه خوش نازیست ناز خوبرویان ز دیده رانده را در دیده جویان
به چشمی طیرگی کردن که برخیز به دیگر چشم دلدان که مگریز
به صد جان ارزد آن رغبت که جانان نخواهم گوید و خواهد به صد جان

چو خسرو دید کان ماه نیازی نخواهد کردن او را چاره سازی
به گستاخی در آمد کی دلارام گواژه چند خواهی زد بیارام