بسا ابرا که بندد گله مشک
|
|
به عشوه باغ دهقان را کند خشک
|
بسا شوره زمین کز آبناکی
|
|
دهان تشنگان را کرد خاکی
|
چه باید زهر در جامی نهادن
|
|
ز شیرینی بر او نامی نهادن
|
به ترک لولوتر چون توان گفت
|
|
که لولو را بهتری به توان سفت
|
بره در شیر مستی خورد باید
|
|
که چون پخته شود گرگش رباید
|
کبوتر بچه چون آید به پرواز
|
|
ز چنگ شه فتد در چنگل باز
|
به سر پنجه مشو چون شیر سرمست
|
|
که ما را پنجه شیرافکنی هست
|
گوزن کوه اگر گردن فراز است
|
|
کمند چاره را بازو دراز است
|
گر آهوی بیابان گرم خیز است
|
|
سکان شاه را تک تیز نیز است
|
مزن چندین گره بر زلف و خالت
|
|
زکاتی ده قضا گردان مالت
|
چو بازرگان صد خروار قندی
|
|
چه باشد گر به تنگی در نبندی
|
چو نیل خویش را یابی خریدار
|
|
اگر در نیل باشی باز کن بار
|
شکر پاسخ به لطف آواز دادش
|
|
جوابی چون طبرزد باز دادش
|
که فرخ ناید از چون من غباری
|
|
که هم تختی کند با تاجداری
|
خر خود را چنان چابک نه بینم
|
|
که با تازی سواری برنشینم
|
نیم چندان شگرف اندر سواری
|
|
که آرم پای با شیر شکاری
|
اگر نازی کنم مقصودم آنست
|
|
که در گرمی شکر خوردن زیانست
|
چو زین گرمی برآسائیم یک چند
|
|
مرا شکر مبارک شاه را قند
|
وزین پس بر عقیق الماس میداشت
|
|
زمرد را به افعی پاس میداشت
|
سرش گر سرکشی را رهنمون بود
|
|
تقاضای دلش یارب که چون بود
|