فکنده عشقشان آتش بدل در
|
|
فرس در زیرشان چون خر به گل در
|
در ایشان خیره شد هر کس که میتاخت
|
|
که خسرو را ز شیرین باز نشناخت
|
خبر دادند موری چند پنهان
|
|
که این بلقیس گشت و آن سلیمان
|
ز هر سو لشگری نو میرسیدند
|
|
به گرد هر دو صف برمیکشیدند
|
چو لشگر جمع شد بر پره کوه
|
|
زمین بر گاو مینالید از انبوه
|
به خسرو گفت شیرین کای خداوند
|
|
نه من چون من هزارت بنده در بند
|
ز تاجت آسمان را بهرهمندی
|
|
زمین را زیر تخت سربلندی
|
اگر چه در بسیط هفت کشور
|
|
جهان خاص جهاندار است یکسر
|
بدین نزدیکی از بخشیده شاه
|
|
وثاقی هست ما را بر گذرگاه
|
اگر تشریف شه ما را نوازد
|
|
کمر بندد رهی گردن فرازد
|
اگر بر فرش موری بگذرد پیل
|
|
فتد افتادهای را جامه در نیل
|
ملک گفتا چو مهمان میپذیری
|
|
به جان آیم اگر جان میپذیری
|
سجود آورد شیرین در سپاسش
|
|
ثناها گفت افزون از قیاسش
|
دو اسبه پیش بانو کس فرستاد
|
|
ز مهمان بردن شاهش خبر داد
|
مهین بانو چو از کار آگهی یافت
|
|
بر اسباب غرض شاهنشهی یافت
|
به استقبال شد با نزل و اسباب
|
|
نثار افشاند بر خورشید و مهتاب
|
فرود آورد خسرو را به کاخی
|
|
که طوبی بود از آن فردوس شاخی
|
سرائی بر سپهرش سرفرازی
|
|
دو میدانش فراخی و درازی
|
فرستادش بدست عذر خواهان
|
|
چنان نزلی که باشد رسم شاهان
|
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
|
|
که بتوان در حسابش دستخوش کرد
|