چنین تا خصم لشگر در سر آورد | رعیت دست استیلا بر آورد | |
ز بیپشتی چو عاجز گشت پرویز | ز روی تخت شد بر پشت شبدیز | |
در آن غوغا که تاج او را گره بود | سری برد از میان کز تاج به بود | |
کیانی تاج را بیتاجور ماند | جهان را بر جهانجوی دگر ماند | |
چو شاهنشه ز بازیهای ایام | به قایم ریخت با شمشیر بهرام | |
به شطرنج خلاف این نطع خونریز | بهر خانه که شد دادش شه انگیز | |
به صد نیرنگ و دستان راه و بیراه | به آذربایگان آورد بنگاه | |
وز آنجا سوی موقان کرد منزل | مغانه عشق آن بتخانه در دل |