رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین

چو کردند اختیار این جای دلگیر ضرورت ساخت می‌باید چه تدبیر
پس آنگه گفت شاپورش که برخیز که فرمان این چنین داد است پرویز
وز آن گلخن بر آن گلگون نشاندش به گلزار مراد شاه راندش
چو زین بر پشت گلگون بست شیرین به پویه دستبرد از ماه و پروین
بدان پرندگی زیرش همائی پری می‌بست در هر زیر پائی
وز آن سو خسرو اندر کار مانده دلش در انتظار یار مانده
اگر چه آفت عمر انتظار است چو سر با وصل دارد سهل کار است
چو خوشتر زانکه بعد از انتظاری به امیدی رسد امید واری