مهین بانو چو کرد این قصه را گوش
|
|
فرو ماند از سخن بیصبر و بیهوش
|
به خدمت بر زمین غلطید چون خاک
|
|
خروشی بر کشید از دل شغبناک
|
که آن در کو که گر بینم به خوابش
|
|
نه در دامن که در دریای آبش
|
به نوک چشمش از دریا برآرم
|
|
به جان بسپارمش پس جان سپارم
|
پس آنگه بوسه زد بر مسند شاه
|
|
که مسند بوس بادت زهره و ماه
|
ز ماهی تا به ماه افسر پرستت
|
|
ز مشرق تا به مغرب زیر دستت
|
من آنگه گفتم او آید فرادست
|
|
که اقبال ملک در بنده پیوست
|
چو اقبال تو با ما سر در آرد
|
|
چنین بسیار صید از در درآرد
|
اگر قاصد فرستد سوی او شاه
|
|
مرا باید ز قاصد کردن آگاه
|
به حکم آنکه گلگون سبک خیز
|
|
بدو بخشم ز همزادان شبدیز
|
که با شبدیز کس هم تک نباشد
|
|
جز این گلگون اگر بدرک نباشد
|
اگر شبدیز با ماه تمامست
|
|
به همراهیش گلگون تیز گامست
|
و گر شبدیز نبود مانده بر جای
|
|
به جز گلگون که دارد زیر او پای
|
ملک فرمود تا آن رخش منظور
|
|
برند از آخور او سوی شاپور
|
وز آنجا یک تنه شاپور برخاست
|
|
دو اسبه راه رفتن را بیاراست
|
سوی ملک مداین رفت پویان
|
|
گرامی ماه را یک ماه جویان
|
به مشگو در نبود آن ماه رخسار
|
|
معالقصه به قصر آمد دگر بار
|
در قصر نگارین زد زمانی
|
|
کس آمد دادش از خسرو نشانی
|
درون بردندش از در شادمانه
|
|
به خلوتگاه آن شمع زمانه
|
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
|
|
عقوبت بارهای دید از جهان دور
|