مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور

روان گشته به نقلان کبابی گهی کبک دری گه مرغ آبی
ترنج و سیب لب بر لب نهاده چو در زرین صراحی لعل باده
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه گلستانی نهاده در نظر گاه
ز بس نارنج و نار مجلس افروز شده در حقه بازی باد نوروز
جهان را تازه‌تر دادند روحی بسر بردند صبحی در صبوحی
ز چنگ ابریشم دستان نوازان دریده پردهای عشق بازان
سرود پهلوی در ناله چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ
کمانچه آه موسی وار می‌زد مغنی راه موسیقار می‌زد
غزل برداشته رامشگر رود که بدرود ای نشاط و عیش بدرود
چه خوش باغیست باغ زندگانی گر ایمن بودی از باد خزانی
چه خرم کاخ شد کاخ زمانه گرش بودی اساس جاودانه
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز که چون جا گرم کردی گویدت خیز
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد بباده‌اش داد باید زود بر باد
ز فردا و زدی کس را نشان نیست که رفت آن از میان ویندر میان نیست
یک امروز است ما را نقد ایام بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پر خنده داریم به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب می‌باید شبی گفت که زیر خاک می‌باید بسی خفت

ملک سرمست و ساقی باده در دست نوای چنگ می‌شد شست در شست
در آمد گلرخی چون سرو آزاد ز دلداران خسرو با دل شاد
که بر دربار خواهد بنده شاپور چه فرمائی در آید یا شود دور