چو حسرت خورد از پرواز آن باز
|
|
همان باز آمدی بر دست او باز
|
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
|
|
و گر با آسمان همراز گردیم
|
نشد ممکن که در هیچ آبخوردی
|
|
بیابیم از پی شبدیز گردی
|
نشاید شد پی مرغ پریده
|
|
نه دنبال شکاردام دیده
|
کبوتر چون پرید از پس چه نالی
|
|
که وا برج آید ار باشد حلالی
|
بلی چندان شکیبم در فراقش
|
|
که برقی یابم از نعل براقش
|
چو زان گم گشته گنج آگاه گردم
|
|
دیگر ره با طرب همراه گردم
|
به گنجینه سپارم گنج را باز
|
|
به دین شکرانه گردم گنج پرداز
|
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
|
|
به از فرمانبری کاری ندیدند
|
وزان سوی دگر شیرین به شبدیز
|
|
جهان را مینوشت از بهر پرویز
|
چو سیاره شتاب آهنگ میبود
|
|
ز ره رفتن بروز و شب نیاسود
|
قبا در بسته بر شکل غلامان
|
|
همی شد ده به ده سامان به سامان
|
نبود ایمن ز دشمن گاه و بی گاه
|
|
به کوه و دشت میشد راه و بیراه
|
رونده کوه را چون باد میراند
|
|
به تک در باد را چون کوه میماند
|
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
|
|
که در راهی زنی شد جادوئی ساز
|
یکی آیینه و شانه درافکند
|
|
به افسونی به راهش کرد دربند
|
فلک این آینه وان شانه را جست
|
|
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رست
|
زنی کوشانه و آیینه بفکند
|
|
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
|
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
|
|
غبار آلود چندین بیشه و کوه
|
رخش سیمای کم رختی گرفته
|
|
مزاج نازکش سختی گرفته
|