پیدا شدن شاپور

ز شب بدخواه تو تاریک دین‌تر ز ماه نو دلت باریک بین‌تر
به حق آنکه در زنهار اویم که چون زنهار دادی راست گویم
من آن صورتگرم کز نقش پرگار ز خسرو کردم این صورت نمودار
هر آنصورت که صورتگر نگارد نشان دارد ولیکن جان ندارد
مرا صورت گری آموختستند قبای جان دگر جا دوختستند
چو تو بر صورت خسرو چنینی ببین تا چون بود کاو را ببینی
جهانی بینی از نور آفریده جهان نادیده اما نور دیده
شگرفی چابکی چستی دلیری به مهر آهو به کینه تند شیری
گلی بی‌آفت باد خزانی بهاری تازه بر شاخ جوانی
هنوزش گرد گل نارسته شمشاد ز سوسن سرو او چون سوسن آزاد
هنوزش پریغلق در عقابست هنوزش برگ نیلوفر در آبست
هنوزش آفتاب از ابر پاکست ز ابرو آفتاب او را چه باکست
به یک بوی از ارم صد در گشاده به دوزخ ماه را دو رخ نهاده
بر ادهم زین نهد رستم نهاد است به می خوردن نشیند کیقباد است
شبی کو گنج بخشی را دهد داد کلاه گنج قارون را برد باد
سخن گوید، در از مرجان برآرد زند شمشیر، شیر از جان برآرد
چو در جنبد رکاب قطب وارش عنان دزدی کند باد از غبارش
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید حسب پرسی به حمدالله چو خورشید
جهان با موکبش ره تنگ دارد علم بالای هفت اورنگ دارد
چو زر بخشد شتر باید به فرسنگ چو وقت آهن آید وای بر سنگ