وزین شیوه سخنهائی برانگیخت
|
|
که از جانپروری با جان در آمیخت
|
سخن میگفت و شیرین هوش داده
|
|
بدان گفتار شیرین گوش داده
|
بهر نکته فرو میشد زمانی
|
|
دگر ره باز می جستش نشانی
|
سخن را زیر پرده رنگ میداد
|
|
جگر میخورد و لعل از سنگ میداد
|
ازو شاپور دیگر راز ننهفت
|
|
سخن را آشکارا کرد و پس گفت
|
پریرویا نهان میداری اسرار
|
|
سخن در شیشه میگوئی پریوار
|
چرا چون گل زنی در پوست خنده
|
|
سخن باید چو شکر پوست کنده
|
چو میخواهی که یابی روی درمان
|
|
مکن درد از طبیب خویش پنهان
|
بت زنجیر موی از گفتن او
|
|
برآشفت ای خوشا آشفتن او
|
ولی چون عشق دامنگیر بودش
|
|
دگر بار از ره غدر آزمودش
|
حریفی جنس دید و خانه خالی
|
|
طبق پوش از طبق برداشت حالی
|
به گستاخی بر شاپور بنشست
|
|
در تنگ شکر را مهر بشکست
|
کهای کهبد به حق کردگارت
|
|
که ایمن کن مرا در زینهارت
|
به حکم آنکه بس شوریده کارم
|
|
چو زلف خود دلی شوریده دارم
|
در این صورت بدانسان مهر بستم
|
|
که گوئی روز و شب صورت پرستم
|
به کار آی اندرین کارم به یک چیز
|
|
که روزی من به کار آیم ترا نیز
|
چو من در گوش تو پرداختم راز
|
|
تو نیز ار نکتهای داری در انداز
|
فسونگر در حدیث چاره جوئی
|
|
فسونی به ندید از راستگوئی
|
چو یاره دست بوسی رایش افتاد
|
|
چو خلخال زر اندر پایش افتاد
|
به صد سوگند گفت ای شمع یاران
|
|
سزای تخت و فخر تاجداران
|