شمیرا نام دارد آن جهانگیر
|
|
شمیرا را مهین بانوست تفسیر
|
نشست خویش را در هر هوائی
|
|
به هر فصلی مهیا کرده جائی
|
به فصل گل به موقان است جایش
|
|
که تا سرسبز باشد خاک پایش
|
به تابستان شود بر کوه ارمن
|
|
خرامد گل به گل خرمن به خرمن
|
به هنگام خزان آید به ابخاز
|
|
کند در جستن نخجیر پرواز
|
زمستانش به بردع میل چیر است
|
|
که بردع را هوای گرمسیر است
|
چهارش فصل ازینسان در شمار است
|
|
به هر فصلی هوائیش اختیار است
|
نفس یک یک به شادی میشمارد
|
|
جهان خوش خوش به بازی میگذارد
|
درین زندانسرای پیچ بر پیچ
|
|
برادرزادهای دارد دگر هیچ
|
پری دختی پری بگذار ماهی
|
|
به زیر مقنعه صاحب کلاهی
|
شب افروزی چو مهتاب جوانی
|
|
سیه چشمی چو آب زندگانی
|
کشیده قامتی چون نخل سیمین
|
|
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین
|
ز بس کاورد یاد آن نوش لب را
|
|
دهان پر آب شکر شد رطب را
|
به مروارید دندانهای چون نور
|
|
صدف را آب دندان داده از دور
|
دو شکر چون عقیق آب داده
|
|
دو گیسو چون کمند تاب داده
|
خم گیسوش تاب از دل کشیده
|
|
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
|
شده گرم از نسیم مشک بیزش
|
|
دماغ نرگس بیمار خیزش
|
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
|
|
زبان بسته به افسون چشم بد را
|
به سحری کاتش دلها کند تیز
|
|
لبش را صد زبان هر صد شکر ریز
|
نمک دارد لبش در خنده پیوست
|
|
نمک شیرین نباشد وان او هست
|