چو آمد زلف شب در عطر رسائی
|
|
به تاریکی فرو شد روشنائی
|
برون آمد ز پرده سحر سازی
|
|
شش اندازی بجای شیشه بازی
|
به طاعت خانه شد خسرو کمر بست
|
|
نیایش کرد یزدان را و بنشست
|
به برخورداری آمد خواب نوشین
|
|
که بر ناخورده بود از خواب دوشین
|
نیای خویشتن را دید در خواب
|
|
که گفت ای تازه خورشید جهان تاب
|
اگر شد چار مولای عزیزت
|
|
بشارت میدهم بر چار چیزت
|
یکی چون ترشی آن غوره خوردی
|
|
چو غوره زان ترشروئی نکردی
|
دلارامی تو را در بر نشیند
|
|
کزو شیرینتری دوران نبیند
|
دوم چون مرکبت را پی بریدند
|
|
وزان بر خاطرت گردی ندیدند
|
به شبرنگی رسی شبدیز نامش
|
|
که صرصر درنیابد گردگامش
|
سیم چون شه به دهقان داد تختت
|
|
وزان تندی نشد شوریده بختت
|
به دست آری چنان شاهانه تختی
|
|
که باشد راست چون زرین درختی
|
چهارم چون صبوری کردی آغاز
|
|
در آن پرده که مطرب گشت بیساز
|
نوا سازی دهندت بار بدنام
|
|
که بر یادش گوارد زهر در جام
|
به جای سنگ خواهی یافتن زر
|
|
به جای چار مهره چار گوهر
|
ملکزاده چو گشت از خواب بیدار
|
|
پرستش کرد یزدان را دگر بار
|
زبان را روز و شب خاموش میداشت
|
|
نمودار نیارا گوش میداشت
|
همه شب با خردمندان نخفتی
|
|
حکایت باز پرسیدی و گفتی
|