گر آتش در زمین منفذ نیابد
|
|
زمین بشکافد و بالا شتابد
|
و گر آبی بماند در هوا دیر
|
|
به میل طبع هم راجع شود زیر
|
طبایع جز کشش کاری ندانند
|
|
حکیمان این کشش را عشق خوانند
|
گر اندیشه کنی از راه بینش
|
|
به عشق است ایستاده آفرینش
|
گر از عشق آسمان آزاد بودی
|
|
کجا هرگز زمین آباد بودی
|
چو من بیعشق خود را جان ندیدم
|
|
دلی بفروختم جانی خریدم
|
ز عشق آفاق را پردود کردم
|
|
خرد را دیده خوابآلود کردم
|
کمر بستم به عشق این داستان را
|
|
صلای عشق در دادم جهان را
|
مبادا بهرهمند از وی خسیسی
|
|
به جز خوشخوانی و زیبانویسی
|
ز من نیک آمد این اربد نویسند
|
|
به مزد من گناه خود نویسند
|