برنج و راحتش در کوه و غاری
|
|
حرم ماری و محرم سوسماری
|
گهی دندان بدست سنگ داده
|
|
گهی لب بر سر سنگی نهاده
|
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
|
|
که دارد لعل و گوهر جای در سنگ
|
سر دندان کنش را زیر چنبر
|
|
فلک دندان کنان آورده بر در
|
بصر در خواب و دل در استقامت
|
|
زبانش امتی گو تا قیامت
|
من آن تشنه لب غمناک اویم
|
|
که او آب من و من خاک اویم
|
به خدمت کردهام بسیار تقصیر
|
|
چه تدبیر ای نبیالله چه تدبیر
|
کنم درخواستی زان روضه پاک
|
|
که یک خواهش کنی در کار این خاک
|
برآری دست از آن بردیمانی
|
|
نمائی دست برد آنگه که دانی
|
کالهی بر نظامی کار بگشای
|
|
ز نفس کافرش زنار بگشای
|
دلش در مخزن آسایش آور
|
|
بر آن بخشودنی بخشایش آور
|
اگر چه جرم او کوه گران است
|
|
ترا دریای رحمت بیکرانست
|
بیامرزش روان آمرزی آخر
|
|
خدای رایگان آمرزی آخر
|