ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد | گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد | |
دشمن چه کری کند که خونش ریزی | از چشم عنایتش بینداز که مرد |
□
شاها سم اسبت آسمان میسپرد | از کید حسود و چشم بد غم نخورد | |
لیکن تو جهان فضل و جود و هنری | اسبی نتواند هر که کند او ببرد |
□
ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد | عادل ز زمانه نام نیکو ببرد | |
گر تقویت ملک بری ملک بری | ور تو نکنی هر که کند او ببرد |
□
از می طرب افزاید و مردی خیزد | وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد | |
در بادهی سرخ پیچ و در روی سپید | کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد |
□
نادان همه جا با همه کس آمیزد | چون غرقه به هر چه دید دست آویزد | |
با مردم زشت نام همراه مباش | کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد |
□
هر کس که درست قول و پیمان باشد | او را چه غم از شحنه و سلطان باشد | |
وان خبث که در طبیعت ثعبانست | او را به از ان نیست که پنهان باشد |
□
هر دولت و مکنت که قضا میبخشد | در وهم نیاید که چرا میبخشد | |
بخشنده نه از کیسهی ما میبخشد | ملک آن خداست تا کرا میبخشد |
□
بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند | هر یک به مراد خویشتن ملکی راند | |
از جمله بماند و دور گیتی به تو داد | دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند |
□
نه هر که ستم بر دگری بتواند | بیباک چنانکه میرود میراند | |
پیداست که امر و نهی تا کی ماند | ناچار زمانه داد خود بستاند |
□
مردان همه عمر پاره بردوختهاند | قوتی به هزار حیله اندوختهاند | |
فردای قیامت به گناه ایشان را | شاید که نسوزند که خود سوختهاند |