در پند و اخلاق

نکویی گرچه با ناکس نشاید برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست نکویی با وی از حکمت به در نیست
که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید

نمیرد گر بمیرد نیکنامی که در خیلش بود قائم مقامی
چو در مجلس چراغی هست اگر شمع بمیرد، همچنان روشن بود جمع

هیچ دانی که چیست دخل حرام یا کدامست خرج نافرجام
به گدایی فراهم آوردن پس به شوخی و معصیت خوردن

نشنیدم که مرغ رفته ز دام باز گردید و سر گفته به کام
مرغ وحشی که رفت بر دیوار که تواند گرفت دیگر بار
رفتگان را به لطف باز آرند نه به جنگش بتر بیازارند

زخم بالای یکدگر بزنند بخراشند و مرهمی نکنند
خار و گل درهم‌اند و ظلمت و نور عسل و شهد و نشتر و زنبور

چه رند پریشان شوریده بخت چه زاهد که بر خود کند کار سخت
به زهد و ورع کوش و صدق و صفا ولیکن میفزای بر مصطفی
از اندازه بیرون سپیدی مخواه که مذموم باشد، چه جای سیاه

دشنام تو سر به سر شنیدم امکان مقاومت ندیدم
با مثل تو کرده به مدارا تا وقت بود جواب ما را
آن روز که از عمل بیفتی با گوش تو آید آنچه گفتی

دانی چه بود کمال انسان با دشمن و دوست لطف و احسان