در مدح و نصیحت

خدایا فضل کن گنج قناعت چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
گرم روزی نماید تا بمیرم به از نان خوردن از دست لیمان

گدایان بینی اندر روز محشر به تخت ملک بر چون پادشاهان
چنان نورانی از فر عبادت که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چون از خجالت سر برآری که بر دوشت بود بار گناهان
اگر دانی که بد کردی و بد رفت بیا پیش از عقوبت عذرخواهان

چو می‌دانستی افتادن به ناچار نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن به نبودی کز اسب افتادن و گردن شکستن؟

صبر بر قسمت خدا کردن به که حاجت به ناسزا بردن
تشنه بر خاک گرم مردن به کاب سقای بی‌صفا خوردن

هر بد که به خود نمی‌پسندی با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش دوست داری دشنام مده به مادر من

هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین
گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد پیکان آه بگذرد از کوه آهنین

دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خاندان او

نه نیکان را بد افتادست هرگز نه بدکردار را فرجام نیکو
بدان رفتند و نیکان هم نماندند چه ماند؟ نام زشت و نام نیکو

زمان ضایع مکن در علم صورت مگر چندان که در معنی بری راه
چو معنی یافتی صورت رها کن که این تخمست و آنها سر به سر کاه