یارب این نامه سیه کردهی بیفایده عمر
|
|
همچنان از کرمت بر نگرفتست امید
|
گر به زندان عقوبت بریم روز شمار
|
|
جای آنست که محبوس بمانم جاوید
|
هر درختی ثمری دارد و هرکس هنری
|
|
من بیمایهی بدبخت، تهیدست چو بید
|
لیکن از مشرق الطاف الهی نه عجب
|
|
که چو شب روز شود بر هه تابد خورشید
|
ما کیانیم که در معرض یاران آییم؟
|
|
ماکیان را چه محل در نظر باز سپید؟
|
حقیقتیست که دانا سرای عاریتی
|
|
ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
|
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم
|
|
که پنج روز بقا اعتماد را شاید
|
خلاف عهد زمان بیخلاف معلومست
|
|
که هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
|
بلی به نیت آن تا چو رخت بربندم
|
|
به جای من دگری همچنین بیاساید
|
ازین قدر نگریزد که مرغ و ماهی را
|
|
به قدر خویش حقیر آشیانهای باید
|
سرای دام همایست نیکبختان را
|
|
بود که در همه عمرت یکی به دام آید
|
بسا کسا که گرش در به روی بگشایی
|
|
سعادت ابدت در به روی بگشاید
|