دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
|
|
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
|
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
|
|
آزار مرمان نکند جز مغفلی
|
باری نظر به خاک عزیزان رفته کن
|
|
تا مجمل وجود ببینی مفصلی
|
آن پنجهی کمانکش و انگشت خوشنویس
|
|
هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی
|
درویش و پادشه نشنیدم که کردهاند
|
|
بیرون ازین دو لقمهی روزی تناولی
|
زان گنجهای نعمت و خروارهای مال
|
|
با خویشتن به گور نبردند خردلی
|
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت
|
|
بهتر ز نام نیک نکردند حاصلی
|
بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت
|
|
گویند ازو هنوز که بودست عادلی
|
ای آنکه خانه در ره سیلاب میکنی
|
|
بر خاک رودخانه نباشد معولی
|
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
|
|
هرگز نبود دور زمان بیتبدلی
|
مرگ از تو دور نیست وگر هست فیالمثل
|
|
هر روز باز میرویش پیش، منزلی
|
بنیاد خاک بر سر آبست ازین سبب
|
|
خالی نباشد از خللی یا تزلزلی
|
دنیا مثال بحر عمیقست پر نهنگ
|
|
آسوده عارفان که گرفتند ساحلی
|
دانا چه گفت، گفت چو عزلت ضرورتست
|
|
من خود به اختیار نشینم به معزلی
|
یعنی خلاف رای خداوند حکمت است
|
|
امروز خانه کردن و فردا تحولی
|
آنگه که سر به بالش گورم نهند باز
|
|
از من چه بالشی که بماند چه حنبلی
|
بعد از خدای هر چه تصور کنی به عقل
|
|
ناچارش آخریست همیدون که اولی
|
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
|
|
تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی
|
تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز
|
|
پس واجبست در همه کاری تأملی
|
باید که قهر و لطف بود پادشاه را
|
|
ورنه میسرش نشود حل مشکلی
|