مطلع دوم

ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست که باد تا به قیامت به دولت آبادان
ز مال و منصب دنیا جز این نمی‌ماند میان اهل مروت که یاد باد فلان
سرای آخرت آباد کن به حسن عمل که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر چو برف بر سر کوهست روی در نقصان
بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد بخور ببخش بده ای که می‌توانی هان
چو خیری از تو به غیری رسد فتوح‌شناس که رزق خویش به دست تو می‌خورد مهمان
کرم به جای خردمند کن چو بتوانی که ابر گم نکند بر زمین خوش باران
سخن دراز کشیدم به اعتماد قبول که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
اگر سفینه‌ی شعرم روان بود نه عجب که می‌رود به سرم از تنور دل طوفان
تو کوه جودی و من در میان ورطه‌ی فقر مگر به شرطه‌ی اقبالت اوفتم به کران
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
خلاف نیست در آثار بر و معروفت که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین تنت درست و امیدت روا و حکم روان
ز نائبات قضا در پناه بارخدای ز حادثات قران در حمایت قرآن
همای معدلتت سایه کرده بر سر خلق به بوم حادثه بوم مخالفان ویران
بدین دو مصرع آخر که ختم خواهم کرد امید هست به تحسین و گوش بر احسان
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب وزین دو درگذری کل من علیها فان