ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست
|
|
که باد تا به قیامت به دولت آبادان
|
ز مال و منصب دنیا جز این نمیماند
|
|
میان اهل مروت که یاد باد فلان
|
سرای آخرت آباد کن به حسن عمل
|
|
که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
|
حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر
|
|
چو برف بر سر کوهست روی در نقصان
|
بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد
|
|
بخور ببخش بده ای که میتوانی هان
|
چو خیری از تو به غیری رسد فتوحشناس
|
|
که رزق خویش به دست تو میخورد مهمان
|
کرم به جای خردمند کن چو بتوانی
|
|
که ابر گم نکند بر زمین خوش باران
|
سخن دراز کشیدم به اعتماد قبول
|
|
که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان
|
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد
|
|
نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
|
اگر سفینهی شعرم روان بود نه عجب
|
|
که میرود به سرم از تنور دل طوفان
|
تو کوه جودی و من در میان ورطهی فقر
|
|
مگر به شرطهی اقبالت اوفتم به کران
|
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز
|
|
دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
|
خلاف نیست در آثار بر و معروفت
|
|
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
|
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین
|
|
تنت درست و امیدت روا و حکم روان
|
ز نائبات قضا در پناه بارخدای
|
|
ز حادثات قران در حمایت قرآن
|
همای معدلتت سایه کرده بر سر خلق
|
|
به بوم حادثه بوم مخالفان ویران
|
بدین دو مصرع آخر که ختم خواهم کرد
|
|
امید هست به تحسین و گوش بر احسان
|
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
|
|
وزین دو درگذری کل من علیها فان
|