بخت بلند باید و پس کتف زورمند
|
|
بیشرطه خاک بر سر ملاح و بادبان
|
ای پادشاه روی زمین دور از آن تست
|
|
اندیشه کن تقلب دوران آسمان
|
بیخی نشان که دولت باقیت بردهد
|
|
کاین باغ عمر گاه بهارست و گه خزان
|
هر نوبتی نظر به یکی میکند سپهر
|
|
هر مدتی زمین به یکی میدهد زمان
|
چون کام جاودان متصور نمیشود
|
|
خرم تنی که زنده کند نام جاودان
|
نادان که بخل میکند و گنج مینهد
|
|
مزدور دشمنست تو بر دوستان فشان
|
یارب تو هرچه رای صوابست و فعل خیر
|
|
اندر دل وی افکن و بر دست وی بران
|
آهوی طبع بنده چنین مشک میدهد
|
|
کز پارس میبرند به تاتارش ارمغان
|
بیهوده در بسیط زمین این سخن نرفت
|
|
مردم نمیبرند که خود میرود روان
|
سعدی دلاوری و زبانآوری مکن
|
|
تا عیب نشمرند بزرگان خردهدان
|
گر در عراق نقد تو را بر محک زنند
|
|
بسیار زر که مس به درآید ز امتحان
|
لیکن به حکم آنکه خداوند معرفت
|
|
داند که بوی خوش نتوان داشتن نهان
|
گر چون بنفشه سر به سخن برنمیکنم
|
|
فکر از دلم چو لاله به در میکند زبان
|
چون غنچه عاقبت لبم از یکدگر برفت
|
|
تا چون شکوفه پر زر سرخم کنی دهان
|
یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
|
|
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان
|
دست ملوک، لازم فتراک دولتت
|
|
چون پای در رکاب کنی بخت هم عنان
|
در اهتمام صاحب صدر بزرگوار
|
|
فرمانروای عالم و علامهی جهان
|
اکفی الکفاة روی زمین شمس ملک و دین
|
|
جانب نگاهدار خدای و خدایگان
|
صدر جهان و صاحب صاحبقران که هست
|
|
قدر مهان روی زمین پیش او مهان
|
گر مقتضی نحو نبودی نگفتمی
|
|
با بحر کف او خبر کان و اسم کان
|