مراد نفس ندادند ازین سرای غرور
|
|
که صبر پیش گرفتند تا به وقت مجال
|
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
|
|
شب فراق به امید بامداد وصال
|
به سر سینه این دوستان علیالتفصیل
|
|
که دست گیری و رحمت کنی علیالاجمال
|
رهی نمیبرم و چارهای نمیدانم
|
|
بجز محبت مردان مستقیم احوال
|
مرا به صبحت نیکان امید بسیارست
|
|
که مایهداران رحمت کنند بر بطال
|
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
|
|
نظر کنند به بیچارگان صف نعال
|
توقعست به انعام دائمالمعروف
|
|
ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال
|
همیشه در کرمش بودهایم و در نعمش
|
|
از آستان مربی کجا روند اطفال؟
|
سال نیست مگر بر خزائن کرمش
|
|
سال نیز چه حاجت که عالمست به حال
|
من آن ظلوم جهولم که اولم گفتی
|
|
چه خواهی از ضعفا ای کریم و از جهال
|
مرا تحمل باری چگونه دست دهد
|
|
که آسمان و زمین برنتافتند و جبال
|
ثنای عزت حضرت نمیتوانم گفت
|
|
که ره نمیبرد آنجا قیاس و وهم و خیال
|
ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش
|
|
به خیر کن که همینست غایةامال
|
بر آستان عبادت وقوف کن سعدی
|
|
که وهم منقطعست از سرادقات جلال
|