در ستایش علاء الدین جوینی صاحب دیوان

تو آن نه‌ای که به هر در سرت فرو آید نه جای همت عالیست پایه‌ی نازل
پناه می‌برم از جهل عالمی به خدای که عالمست و به مقدار خویشتن جاهل
نظر به عالم صورت مکن که طایفه‌ای به چشم خلق عزیزند و در خدای خجل
بلی درخت نشانند و دانه افشانند به شرط آنکه ببینند مزرعی قابل
به هیچ خلق نباید که قصه پردازی مگر به صاحب دیوان عالم عادل
نه زان سبب که مکانی و منصبی دارد بدین قدر نتوان گفت مرد را فاضل
ازان سبب که دل و دست وی همی باشد چو ابر همه عالم به رحمتی شامل
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت بسی نماند که هر ناقصی شود کامل
مثال قطره‌ی باران ابر آذاری که کرد هر صدفی را به للی حامل
سپهر منصب و تمکین علاء دولت و دین سحاب رأفت و باران رحمت وابل
که در فضایل او جای حیرتست و وقوف که مر کدام یکی را بیان کند قائل
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم ورای آنکه ازو نقل می‌کند ناقل
کف کریم و عطای عمیم او نه عجب که ذکر حاتم و امثال وی کند باطل
به دست‌گیری افتادگان و محتاجان چنانکه دوست به دیدار دوست مستعجل
چو رعب پایه‌ی عالیش سایه اندازد به رفق باز رود پیش دهشت و اجل
امید هست که در عهد جود و انعامش چنان شود که منادی کنند بر سائل
کدام سایه ازین موهبت شود محروم که همچو بحر محیطست بر جهان سایل
هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید هزار چندان مستوجبست و مستأهل
به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدای راست بر افاق نعمتی طایل
همین طریق نگه دار و خیر کن کامروز به بوی رحمت فردا عمل کند عامل