بس بگردید و بگردد روزگار
|
|
دل به دنیا درنبندد هوشیار
|
ای که دستت میرسد کاری بکن
|
|
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
|
اینکه در شهنامههاآوردهاند
|
|
رستم و رویینهتن اسفندیار
|
تا بدانند این خداوندان ملک
|
|
کز بسی خلقست دنیا یادگار
|
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
|
|
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
|
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
|
|
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
|
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
|
|
سرو بالایی شدی سیمین عذار
|
همچنین تا مرد نامآور شدی
|
|
فارس میدان و صید و کارزار
|
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
|
|
وینچه بینی هم نماند بر قرار
|
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
|
|
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
|
گل بخواهد چید بیشک باغبان
|
|
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
|
اینهمه هیچست چون میبگذرد
|
|
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
|
نام نیکو گر بماند ز آدمی
|
|
به کزو ماند سرای زرنگار
|
سال دیگر را که میداند حساب؟
|
|
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
|
خفتگان بیچاره در خاک لحد
|
|
خفته اندر کلهی سر سوسمار
|
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
|
|
ای برادر سیرت زیبا بیار
|
هیچ دانی تا خرد به یا روان
|
|
من بگویم گر بداری استوار
|
آدمی را عقل باید در بدن
|
|
ورنه جان در کالبد دارد حمار
|
پیش از آن کز دست بیرونت برد
|
|
گردش گیتی زمام اختیار
|
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
|
|
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
|