خدایگان صدور زمانه شمسالدین
|
|
عماد قبهی اسلام و قبلهی زوار
|
محمد بن محمد که یمن همت اوست
|
|
معین و مظهر دین محمد مختار
|
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
|
|
بر آستان جلالش چو بندگان صغار
|
نه هرکس این شرف و قدر و منزلت دارد
|
|
که قصد باب معالی کنندش از اقطار
|
چه کعبه در همه آفاق نقطهای باید
|
|
که اهل فضل طوافش کنند چون پرگار
|
قلم به یمن یمینش چو گرم رو مرغیست
|
|
که خط به روم برد دم به دم ز هندو بار
|
برآید از ظلمات دویت هر ساعت
|
|
چنانکه میرود آب حیاتش از منقار
|
پناه ملت حق تا چنین بزرگانند
|
|
هنوز هست رسول خدای را انصار
|
عدوی دولت او را همیشه کوفت رسد
|
|
وگر سرش همه پیشانیست چون مسمار
|
مرین یگانه اهل زمانه را یارب
|
|
به کام دولت و دنیا و دین ممتع دار
|
که میبرد به خداوند منعم محسن
|
|
پیام بندهی نعمتشناس شکرگزار
|
که من نه اهل سخن گفتنم درین معنی
|
|
نه مرد اسپ دوانیدم درین مضمار
|
مرا هزار زبان فصیح بایستی
|
|
که شکر نعمت وی کردمی یکی ز هزار
|
چو بندگی نتواتنم همی به جای آورد
|
|
به عجز میکنم از حق بندگی اقرار
|
وگر به جلوهی طاوس شوخیی کردم
|
|
به چشم نقص نبینندم اهل استبصار
|
که من به جلوهگری پای زشت میپوشم
|
|
نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار
|
به سوق صیرفیان در، حکیم آن را به
|
|
که بر محک نزند سیم ناتمام عیار
|
هنر نمودن اگر نیز هست لایق نیست
|
|
که خود عبیر بگوید چه حاجت عطار
|
برای ختم سخن دست در دعا داریم
|
|
امیدوار قبول از مهیمن غفار
|
همیشه تا که ملک را بود تقلب دور
|
|
همیشه تا که زمین را بود قرار و مدار
|