مطلع دوم

کجا همی رود این شاهد شکر گفتار؟ چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار؟
به آفتاب نماند مگر به یک معنی که در تأمل او خیره می‌شود ابصار
نظر در آینه‌ی روی عالم افروزش مثال صیقل از آیینه می‌برد زنگار
برات خوبی و منشور لطف و زیبایی نبشته بر گل رویش به خط سبز عذار
به مشک سوده‌ی محلول در عرق ماند که بر خریر نویسد کسی به خط غبار
لبش ندانم و خدش چگونه وصف کنم که این چو دانه‌ی نارست و آن چو شعله‌ی نار
چو در محاورت آید دهان شیرینش کجا شدند تماشا کنان شیرین کار
نسیم صبح بر اندام نازکش بگذشت چو بازگشت به بستان بریخت برگ بهار
متابع توام ای دوست گر نداری ننگ مطاوع توام ای یار اگر نداری عار
تو در کمند من آیی؟ کدام دولت و بخت من از تو روی بپیچم؟ کدام صبر و قرار
حدیث عشق تو با کس همی نیارم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار
همیشه در دل من هرکس آمدی و شدی تو برگذشتی و نگذشت بعد از آن دیار
تو از سر من و از جان من عزیزتری بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار
اکر ملول شوی، حاکمی و فرمان ده وگر قبول کنی بنده‌ایم و خدمتکار
حلال نیست محبت مگر کسانی را که دوستی به قیامت برند سعدی‌وار
حکایت اینهمه گفتیم و همچنان باقیست هنوز باز نکردیم دوری از طومار
اگر در سخن اینجا که هست دربندم هنوز باز نکردیم دوری از طومار
سخن به اوج ثریا رسد اگر برسد به صدر صاحب دیوان و شمع جمع کبار
جهان دانش و ابر سخا و کان کرم سپهر حشمت و دریای فضل و کوه وقار
امین مشرق و مغرب که ملک و دین دارند به رای روشن او اعتماد و استظهار