چو دوست جور کند بر من و جفا گوید
|
|
میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
|
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
|
|
مباش غره که بازیت میدهد عیار
|
گرت سلام کند، دانه مینهد صیاد
|
|
ورت نماز برد، کیسه میبرد طرار
|
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن
|
|
که عن قریب تو بیزر شوی و او بیزار
|
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
|
|
شب شراب نیرزد به بامداد خمار
|
به اول همه کاری تأمل اولیتر
|
|
بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
|
میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن
|
|
چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار
|
زمام عقل به دست هوای نفس مده
|
|
که گرد عشق نگردند مردم هشیار
|
من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت
|
|
ز ریسمان متنفر بود گزیدهی مار
|
طریق معرفت اینست بیخلاف ولیک
|
|
به گوش عشق موافق نیاید این گفتار
|
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
|
|
نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
|
پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک
|
|
چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار
|
شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب
|
|
نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار
|
که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس
|
|
چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار
|
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
|
|
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار
|
که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی
|
|
هزار نوبت از این رای باطل استغفار
|
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
|
|
که حسن عهد فراموش کردی از غدار
|
نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان
|
|
مکن کز اهل مروت نیاید این کردار
|
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟
|
|
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟
|
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
|
|
کدام صبر که بر میکنی دل از دلدار؟
|