شاخها دختر دوشیزهی باغاند هنوز
|
|
باش تا حامله گردند به الوان ثمار
|
عقل حیران شود از خوشهی زرین عنب
|
|
فهم عاجز شود از حقهی یاقوت انار
|
بندهای رطب از نخل فرو آویزند
|
|
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار
|
تا نه تاریک بود سایهی انبوه درخت
|
|
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار
|
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
|
|
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
|
شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
|
|
کوزهای چند نباتست معلق بر بار
|
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
|
|
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار
|
حشو انجیر چو حلواگر استاد که او
|
|
حب خشخاش کند در عسل شهد به کار
|
آب در پای ترنج و به و بادام روان
|
|
همچو در زیر درختان بهشتی انهار
|
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
|
|
ای که باور نکنی فیالشجرالاخضر نار
|
پاک و بیعیب خدایی که به تقدیر عزیز
|
|
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار
|
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
|
|
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار
|
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
|
|
انگبین از مگس نحل و در از دریا بار
|
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
|
|
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار
|
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
|
|
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
|
آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
|
|
جای آنست که کافر بگشاید زنار
|
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست
|
|
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار
|
این همه پرده که بر کردهی ما میپوشی
|
|
گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار
|
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
|
|
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
|
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
|
|
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار
|