توحید

دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی جای نشست نیست بباید گذار کرد
دارالقرار خانه‌ی جاوید آدمیست این جای رفتنست و نشاید قرار کرد
چند استخوان که هاون دوران روزگار خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد
ظالم بمرد و قاعده‌ی زشت از او بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند بازی رکیک بود که موشی شکار کرد
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بی‌دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
وین گوی دولتست که بیرون نمی‌برد الا کسی که در ازلش بخت یار کرد
بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد
سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد
هر بنده‌ای که خاتم دولت به نام اوست در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد
بالا گرفت و دولت والا امید داشت هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد
شاید که التماس کند خلعت مزید سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد