پس از مدتی کرد بر من گذار | که میدانیم؟ گفتمش زینهار! | |
که من توبه کردم به دست تو بر | که گرد فضولی نگردم دگر | |
کسی را نیاید چنین کار پیش | که عاقل نشیند پس کار خویش | |
از آن شنعت این پند برداشتم | دگر دیده نادیده انگاشتم | |
زبان در کش ار عقل داری و هوش | چو سعدی سخن گوی ورنه خموش |