بدان ماند اندرز شوریده حال
|
|
که گویی به کژدم گزیده منال
|
یکی را نصیحت مگو ای شگفت
|
|
که دانی که در وی نخواهد گرفت
|
ز کف رفته بیچارهای را لگام
|
|
نگویند کاهسته را ای غلام
|
چه نغز آمد این نکته در سندباد
|
|
که عشق آتش است ای پسر پند، باد
|
به باد آتش تیز برتر شود
|
|
پلنگ از زدن کینه ورتر شود
|
چو نیکت بدیدم بدی میکنی
|
|
که رویم فرا چون خودی میکنی
|
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
|
|
که با چون خودی گم کنی روزگار
|
پی چون خودی خودپرستان روند
|
|
به کوی خطرناک مستان روند
|
من اول که این کار سر داشتم
|
|
دل از سر به یک بار برداشتم
|
سر انداز در عاشقی صادق است
|
|
که بد زهره بر خویشتن عاشق است
|
اجل ناگهی در کمینم کشد
|
|
همان به که آن نازنینم کشد
|
چو بی شک نبشتهست بر سر هلاک
|
|
به دست دلارام خوشتر هلاک
|
نه روزی به بیچارگی جان دهی؟
|
|
پس آن به که در پای جانان دهی
|