پر از میوه و سایه ور چون رزند | نه چون ما سیهکار و ازرق رزند | |
بخود سر فرو برده همچون صدف | نه مانند دریا برآورده کف | |
نه مردم همین استخوانند و پوست | نه هر صورتی جان معنی در اوست | |
نه سلطان خریدار هر بندهای است | نه در زیر هر ژندهای زندهای است | |
اگر ژاله هر قطرهای در شدی | چو خرمهره بازار از او پر شدی | |
چو غازی به خود بر نبندند پای | که محکم رود پای چوبین ز جای | |
حریفان خلوت سرای الست | به یک جرعه تا نفخهی صورمست | |
به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ | که پرهیز و عشق آبگینهست و سنگ |