حکایت ممسک و فرزند ناخلف

مرا دستگاهی که پیرامن است پدر گفت میراث جد من است
نه ایشان به خست نگه داشتند بحسرت بمردندو بگذاشتند؟
به دستم نیفتاد مال پدر که بعد از من افتد به دست پسر؟
همان به که امروز مردم خورند که فردا پس از من به یغما برند
خور و پوش و بخشای و راحت رسان نگه می چه داری ز بهر کسان؟
برند از جهان با خود اصحاب رای فرو مایه ماند به حسرت بجای
زر و نعمت اکنون بده کان تست که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
به دنیا توانی که عقبی خری بخر، جان من، ورنه حسرت بری