قبا گر حریرست و گر پرنیان
|
|
بناچار حشوش بود در میان
|
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
|
|
کرم کار فرمای و حشوم بپوش
|
ننازم به سرمایهی فضل خویش
|
|
به دریوزه آوردهام دست پیش
|
شنیدم که در روز امید و بیم
|
|
بدان را به نیکان ببخشد کریم
|
تو نیز ار بدی بینیم در سخن
|
|
به خلق جهان آفرین کار کن
|
چو بیتی پسند آیدت از هزار
|
|
به مردی که دست از تعنت بدار
|
همانا که در پارس انشای من
|
|
چو مشک است کم قیمت اندر ختن
|
چو بانگ دهل هولم از دور بود
|
|
به غیبت درم عیب مستور بود
|
گل آورد سعدی سوی بوستان
|
|
بشوخی و فلفل به هندوستان
|
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
|
|
چو بازش کنی استخوانی در اوست
|