کلاه سعادت یکی بر سرش
|
|
گلیم شقاوت یکی در برش
|
گلستان کند آتشی بر خلیل
|
|
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
|
گر آن است، منشور احسان اوست
|
|
وراین است، توقیع فرمان اوست
|
پس پرده بیند عملهای بد
|
|
همو پرده پوشد به آلای خود
|
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
|
|
بمانند کروبیان صم و بکم
|
وگر در دهد یک صلای کرم
|
|
عزازیل گوید نصیبی برم
|
به درگاه لطف و بزرگیش بر
|
|
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
|
فروماندگان را به رحمت قریب
|
|
تضرع کنان را به دعوت مجیب
|
بر احوال نابوده، علمش بصیر
|
|
بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
|
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
|
|
خداوند دیوان روز حسیب
|
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
|
|
نه بر حرف او جای انگشت کس
|
قدیمی نکوکار نیکی پسند
|
|
به کلک قضا در رحم نقش بند
|
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
|
|
روان کرد و گسترد گیتی بر آب
|
زمین از تب لرزه آمد ستوه
|
|
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
|
دهد نطفه را صورتی چون پری
|
|
که کردهست بر آب صورتگری؟
|
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ
|
|
گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
|
ز ابر افگند قطرهای سوی یم
|
|
ز صلب اوفتد نطفهای در شکم
|
از آن قطره لولوی لالا کند
|
|
وز این، صورتی سرو بالا کند
|
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
|
|
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
|
مهیا کن روزی مار و مور
|
|
وگر چند بیدست و پایند و زور
|