اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
|
|
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
|
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
|
|
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
|
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
|
|
جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
|
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
|
|
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
|
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست
|
|
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
|
بتا تو روی ز من برمتاب ودستم گیر
|
|
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
|
کجاست خانهی قاضی که در مقالت عشق
|
|
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
|
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
|
|
قیاس کردم و ز اندیشهها و راست هنوز
|
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
|
|
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
|