ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد
رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد
چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت سری که باشد او را، در هر بصر نباش
در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد
شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد
سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد