قیامتست سفر کردن از دیار حبیب
|
|
مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب
|
به ناز خفته چه داند که دردمند فراق
|
|
به شب چه میگذراند علیالخصوص غریب ؟
|
به قهر میروم و نیست آن مجال که باز
|
|
به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب
|
پدر به صبر نمودن مبالغت میکرد
|
|
ک ای پسر بس ازین روزگار بیترتیب
|
جواب دادم ازین ماجرا که ای باب
|
|
چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب
|
مدار توبه توقع ز من که در مسجد
|
|
سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب
|
به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد
|
|
گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب
|
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
|
|
جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب
|
به اختیارندارد سر سفر سعدی
|
|
ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب
|