قسمت دوم

ای دست تو آتش زده در خرمن من تو دست نمی‌گذاری از دامن من
این دست نگارین که به سوزن زده‌ای هرچند حلال نیست در گردن من

آن لطف که در شمایل اوست ببین وآن خنده‌ی همچو پسته در پوست ببین
نی‌نی تو به حسن روی او ره نبری در چشم من آی و صورت دوست ببین

چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو آخر دل آدمی نه سنگست و نه رو
آن کس که نه راست طبع باشد نه نکو نه عاشق کس بود نه کس عاشق او

یک روز به اتفاق صحرا من و تو از شهر برون شویم تنها من و تو
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟ آنوقت که کس نباشد الا من و تو

ما را نه ترنج از تو مرادست نه به تو خود شکری پسته و بادام مده
گر نار ز پستان تو که باشد و مه هرگز نبود به از زنخدان تو به

نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه آه از تو که در وصف نمی‌آیی آه
هرکس به رهی می‌رود اندر طلبت گر ره به تو بودی نبدی اینهمه راه

ای کاش نکردمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود و گناه از دیده آه از دل و صد هزار آه از دیده

ای بی‌رخ تو چو لاله‌زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده
روزی بینی در آرزوی رخ تو چون اشک چکیده در کنارم دیده

ای مطرب ازان حریف پیغامی ده وین دلشده را به عشوه آرامی ده
ای ساقی ازان دور وفا جامی ده ور رشک برد حسود، گو جامی ده

ای راهروان را گذر از کوی تو نه ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه
هر تشنه که از دست تو بستاند آب از دست تو سیر گردد از روی تو نه