مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل | که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟ |
□
بس ای غلام بدیعالجمال شیرینکار | که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش | |
به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری | تو را خود از لب لعلست در دهان آتش |
□
آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان | هر که بینی دم صاحبنظری میزندش | |
آستینم زد و از هوش برفتم در حال | راست گفتند که دیوانه پری میزندش |
□
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود | که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم | |
دو چشم در سر هرکس نهادهاند ولی | تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم |
□
شبی خواهم که پنهانت بگویم | نهان از آشنایان و غریبان | |
چنان در خود کشم چوگان زلفت | کزو غافل بود گوی گریبان | |
ولیکن هر گناهی را جزاییست | گناه عشق را جور رقیبان |
□
هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی | که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن | |
تو بت ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری | که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن |
□
کسی ملامتم از عشق روی او میکرد | که خیره چند شتابی به خون خود خوردن | |
ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک | ز من مپرس که دارم کمند در گردن |
□
چند گویی که مهر ازو بردار | خویشتن را به صبر ده تسکین | |
کهربا را بگوی تا نبرد | چه کند کاه پارهای مسکین؟ |
□
بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید | که هست در بر سیمین چون صنوبر او | |
گلیم بین که در آن بر، چه عیش میراند | سیه گلیمی من بین که دورم از بر او |
□
گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش | کای رشک آفتاب جمال منیر تو | |
شهری بر آتش غم هجران بسوختی | اول منم به قید محبت اسیر تو |