- ۶۱ عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
- ۶۲ گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت
- ۶۳ چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
- ۶۴ کیست که در کوی تو فتنهی روی نیست
- ۶۵ عشق تو قضای آسمانی است
- ۶۶ میخور که جهان حریف جوی است
- ۶۷ دل را ز دم تو دام روزی است
- ۶۸ ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
- ۶۹ خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
- ۷۰ خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
- ۷۱ به دو میگون لب و پسته دهنت
- ۷۲ هر که در عاشقی قدم نزده است
- ۷۳ جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت
- ۷۴ سر و زر کو که منت یارم جست
- ۷۵ یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
- ۷۶ در عشق تو عافیت حرام است
- ۷۷ به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
- ۷۸ چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
- ۷۹ هر که به سودای چون تو یار بپرداخت
- ۸۰ دلم در بحر سودای تو غرق است