- ۳۶۱ وصل کو تا بینیاز از وصل آن دلبر شوم
- ۳۶۲ بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم
- ۳۶۳ به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم
- ۳۶۴ زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
- ۳۶۵ دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم
- ۳۶۶ همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم
- ۳۶۷ من آنم که جز عشق کاری ندارم
- ۳۶۸ به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم
- ۳۶۹ گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم
- ۳۷۰ اگر میبینمت با غیر غیرت میکشد زارم
- ۳۷۱ گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم
- ۳۷۲ به مجلس بحث از آن خصمانه اغیار میکردم
- ۳۷۳ به بزمش دوش رنگآمیزی بسیار میکردم
- ۳۷۴ تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم
- ۳۷۵ منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم
- ۳۷۶ بس که همیشه در غمت فکر محال میکنم
- ۳۷۷ به فنا بنده رهی میدانم
- ۳۷۸ زخم نگهت نهفته خوردم
- ۳۷۹ در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
- ۳۸۰ ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم